عشق قدیمی
عشق قدیمی

تلفن همراه پيرمردى كه توى مترو كنارم نشسته بود زنگ خورد...

پيرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان ازجيبش درآورد،

هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو كرد...

نتوانست اسم تماس گيرنده را بخواند!

رو به من كرد و گفت:

... ببخشيد ، چه نوشته؟

گفتم نوشته،

"همه چيزم"

پيرمرد: الو، سلام عزيزم...

يهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و

لبخندى زيبا و قديمى

به من گفت:

همسرم است...

 



نظرات شما عزیزان:

زهره
ساعت11:28---6 خرداد 1391
سلام الی جون خوبی؟ چه عکس خوشکلی گذاشتی

مرسی که به وبم اومدی پاسخ:خیلی وبت قشنگ بود..مرسی از لطفت عزیزم:-*


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 5 / 3 / 1391برچسب:,

] [ 14:20 ] [ الی... ]

[ ]